بحران در میانسالی

بحران یعنی ما در موقعیت خطرناک قرار داریم و سریعا باید یک تصمیم درست بگیریم وگرنه فرصت از دست میرود. نکته قابل توجه این است که در بحران میانسالی، مساله مربوط به درون خودمان است و از بیرون تهدیدی وجود ندارد.
فردی را در نظر بگیرید که از کوه بالا میرود. وقتی به قله میرسد دیگر جایی بالاتر نیست که آنرا فتح کند و حالا باید وارد سرازیری شود. با همه تلاشهایی که برای پیشرفت و موفقیت کرد، حالا باید برگردد به جایی که بوده یعنی به دامنه کوه. این تصمیم مهمی است که چه طرز فکری را برگزیند، چه مسیری انتخاب کند و چگونه پشتسر بگذارد.
این بحران با توجه به سن تقویمی نیست و در بازه 35 تا 50 سالگی اتفاق میافتد. ما در طول دوره زندگی وظایف اجتماعی داریم که مشغول انجام آن هستیم، به عنوان پدر یا مادر، کارمند، مدیر، معلم، دانشجو و عناوین دیگر. وقتی از این نقشهای فعال اجتماعی بازنشسته میشویم، دچار بحران هویت میشویم و به سوال من کیستم میرسیم؛ چون دوباره باید زندگی را بسازیم.
اینجا هم فرصت هست که مفید، مولد و سازنده باشیم و از این فراغت خوب استفاده کنیم و هم تهدید است چون خلاء ایجاد میشود و به خاطر فشار و ناامیدی دچار رکود و افسردگی میشویم؛ برای همین آن را بحران مینامیم.
چیپ کانلی در تدتاک میگوید: همانند کرم ابریشم که دائما برگ میخورد تا بتواند در پیلهای که میتند، آرامش داشته باشد؛ ما نیز در جوانی در حال تولید و مصرف هستیم تا در پیلهی خود در میانسالی استراحت کنیم. اما ناگاه پیله شکافته میشود و پروانهای از آن بیرون میآید. ما چطور آماده دگرگونی شویم، چگونه بالهایمان را بگشاییم و به پرواز درآییم؟
چطور از بحران میانسالی عبور کنیم؟
ارزشها، هنجارها و باورهای مختلفی را از خانواده، جامعه و سیستم آموزشی گرفتیم و اینها شخصیت ما را شکل دادند. ما در زمان رشد کودکی و عبور از نوجوانی، همچنین برای یافتن شغل و جایگاه اجتماعیمان در نیمه اول زندگی باید خودمان را تطبیق میدادیم و سازگار میشدیم.
اما در نیمه دوم زندگی این پذیرش و همرنگ شدن، دیگر لازم نیست و تبدیل به یک مانع بزرگ میشود. چون ما میخواهیم خودمان را بشناسیم و در واقع خود گمشدهمان را پیدا کنیم.
-
دوباره کودکانهتر زندگی کنیم.
بودن در لحظه حال و لذت بردن را تجربه کنیم، بدون اینکه دغدغه آیندهی مبهم را داشته باشیم یا برای نرسیدن به آرزوهایی که در گذشته داشتیم، حسرت بخوریم.
بیایید برای لحظهمان مراسمهای کوچک و زیبا داشته باشیم؛ مثلا آشپزی را به سبک متفاوت انجام دهیم یا روز تولدمان را خیلی ساده و فقط با یک یا دونفر از دوستان نزدیکمان برگزار کنیم. مهم این است که از آن لحظات لذت ببریم و احساس خوبی را تجربه کنیم.
-
هدفهای بادوام و بیپایان انتخاب کنیم.
این بار باید هدفهای متفاوتی را انتخاب کنیم که با گذشت زمان ارزشش را از دست ندهد؛ مثل یادگیری که هیچوقت تمام نمیشود.همواره درصدد یادگیری باشیم، کتاب بخوانیم و نکات کاربردی را از دل کتاب بیرون بکشیم و به کار بندیم. مطالعه و یادگیری، تجربه کردن چیزهای نو و کشف پدیدههای تازه به همراه دارد.
-
معنویت را وارد زندگی کنیم.
معنویت میتواند بخش بزرگی از خلاء هویتی را پر کند. تفکر در مورد اینکه انسان از کجا آمده و غایت نهایی از سپری کردن عمر در این دنیا چیست، بهویژه در نیمه دوم عمر و در مقابل بحران میانسالی اهمیت فوقالعادهای دارد. اهمیت آن وقتی بیشتر نمود پیدا میکند که بفهمیم در این دوره از زندگی، خطر مرگ روانی ما را تهدید میکند
استفاده از تفکر برای فائق آمدن بر بحران میانسالی
یافتن معنا در بحران
انکار، در بعضی مسائل اولین واکنش ما به یک اتفاق ناراحتکننده است، چون باورکردنی نیستند؛ مثل از دست دادن شغل یا جدایی از همسر. اولین قدم، پذیرش واقعیت دردناک است. فکر کردن را متوقف کنیم و دستبهکار شویم تا قبول فقدان برای ما راحتتر شود. در جهتگیریهایمان بازنگری کنیم و ایجاد نگاه جدید و مثبت را برای شروع دوباره بکار گیریم.
تجزیه و تحلیل منطقی موقعیتها
بحران میانسالی پر از چالش است. یک چالش بزرگ را به قسمتهای کوچکتر و قابل کنترلتر تقسیم کنیم و تجربیات گذشته را بهتر درک کنیم. مثلا برای ارتقاء شغلی نیاز به مدرک دانشگاهی داریم، اما در کنکور دانشگاه رد میشویم. فورا نتیجه نگیریم که دیگر هرگز به دانشگاه راه نمییابیم. وقتی ما موشکافانه و دقیق نگاه کنیم، میفهمیم که برنامهریزی و زمانبندی مطالعه درس را خیلی خوب انجام داده ایم، اما باید مهارت تستزنی تقویت کنیم. با شناخت مشکل، انگیزه ما هم برای برطرف کردن آن زیاد میشود.
پیدا کردن هدف
ما گاه فکر میکنیم کنترلی روی زندگی خود نداریم و غیرقابل پیش بینی است، مثل زمانی که یک عزیز را غیرمنتظره ازدست میدهیم . درنظر بسیاری از مردم، اعتقادات مذهبی میتواند تسلای بزرگی برای یک داغدیده باشد. اما دیدگاه دیگری هم وجود دارد که میتوان به موقعیتها معنا بخشید. اینکه از لاک خود بیرون بیاییم و به آدم بهتری تبدیل شویم؛ برای مثال در فعالیتهای عامالمنفعه مشارکت کنیم.
عملگرایی
در مواجهه با مسائل و مشکلات، مغز ما مکانیزمهای مختلفی دارد. بیشترین روشی که مردم استفاده میکنند، فرار یا اجتناب از واقعیت است. یک شیوه دیگر، تسلیم بودن است؛ یعنی شرایط را همانطوری که هست قبول کنیم، طوری که انگار در مسیر سرنوشتیم و شرایط قابل تغییر نیست. این روش برای کوتاهمدت موثر واقع میشود. اما میتوانیم به سمت راهبردهای موثرتر برویم. ما میتوانیم از دوستانمان کمک بخواهیم، حمایت آنها را دریافت کنیم و در مواجهه با مشکلات، راه را هموار کنیم.
فرجام سخن
بحران میانسالی سفری است که همه ما باید آن را طی کنیم. پس بهتر است که دیدگاه خود را تغییر دهیم و ظرفیت روانی خود را بالا ببریم تا آنرا پشتسر بگذاریم. میتوانیم دوستانی را برگزینیم که از ما حمایت کنند و به ما اعتماد دارند.
با احساسات ناخوشایند مانند فصلهای سال برخورد کنیم که باید از آنها عبور کنیم و بدانیم آنها هم مثل احساسات مطلوب و خوشایند ماندگار نیستند. در طی این مسیر امید و ایمان خود را حفظ کنیم تا شادی گذشته خود را بیابیم.
منابع برای مطالعه بیشتر
- میلن، درک. برگردان: مسنن فارسی، حسین. مقابله با بحران میانسالی. (1389). نشر پیدایش.
- https://www.aparat.com/v/k42hz11
دیدگاهتان را بنویسید